آدمی ب تغییر زندست .
امروز کل مسیر رو پیاده برگشتم تا خونه ، البته تنها نبودم پری هم بود
نم نمک بارون میبارید و هوا سرد بود ،ولی عجیب بهم چسبید پیاده رویه.
دلم تغییر میخواد ، خسته شدم از این حال و روز تکراری ، حالم بهم میخوره از این زندگیه تصنعی ،،،
کی قراره جای خودم زندگی کنم دیگع؟؟؟
هنوز تا اینجای زندگیم خودم نبودم ک بدونم خودم کی ام ،چی ام
متنفرم از آدمایی ک باعثش بودن ک این باشه وضعیتم .
خدا هزاربار لعنتش کنه
ازش بدم میاد
دوستشم ندارم
اه اه اه
دلم گریه میخواد ،کجاست شونه هات ؟ کجا رفتی ای حس آرامشم؟ میخوام این شبا ک بارونی ام با آرامش دستات آروم بشم☹☹☹.
۶ ماه گذشته ،واقعا ۶ ماه گذشته ولی نمیدونم چرا فراموشش نمیکنم دیگه.
میخوام یه روز بدون اینکه ب کسی بگم، برم یه روانپزشک ،بگم واسم ی چیزی بنویسه ،افسردم .
اصلا نمیدونم ،بطرز شدیدی درونم با بیرونم در حال جنگه . حرفام شبیه فکرام نیست ،ظاهرم شبیه باطنم نیست ، احساسمو درک نمیکنم ،نمیدونم دوستش دارم ک بهش فک میکنم یا از سره عادته ،،،، اگر دوستش دارم چرا وقتی میخوام ازش واسه بقیه بگم،همش بدیاش یادم میاد و بدم میاد ازش ،،، ولی تو خلوت خودم همش ب خوبی هاش فک میکنم.
یه جوری همه عکسا و همه فیلما و همه خاطرات اون دو سال رو از ذهنم و تمام چیزام پاک کردم ک انگار اون سال کلا تو زندگیم نبوده ، فقط میدونم یه زخم از اون سالا دارم ک هنوز هست
چقد طول میکشه ک یه زخم خوب بشه؟
چن روز پیش خودم ب یکی از بیمارا گفتم ک تو دوسال با خوردن این تو نظم بدنت اختلال ایجاد کردی حالا میخوای یه روزه خوب بشی؟
چقد زندگیه من شبیه اون بیمار شده
شاید اگر صبر کنم و این روزارو هم پشت سر بذارم ، حل بشه همه چی و دیگه کنار بیام باهاش .
درباره این سایت